حكايت
حكايت
درمکه که رفتم خیال میکردم دیگر تمام گناهانم پاک شده است
غافل از اینکه تمام گناهانم گناه نبوده
و تمام درست هایم به نظرم خطا انگاشته و نوشته شده بود
درمکه دیدم خدا چند سالیست که از شهر مکه رفته
و انسانها به دور خویش میگردند
در مکه دیدم هیچ انسانی به فکر فقیر دوره گرد نیست
دوست دارد زود به خدا برسد و گناهان خویش را بزداید
غافل از اینکه آن دوره گرد خود خدا بود
درهمان نماز ساده خویش تصور خدارا در کمک به مردم جستجوکنم
شاد کردن دل مردم همانا برتر از رفتن به مکه ایست که خدایی در آن نیست.
با تمام وجود گناه کردیم نه نعمت هایش را از ما گرفت و نه گناهانمان را فاش کرد
بیندیش اگر اطاعتش بکنیم چه می شود .
نظرات شما عزیزان: